پشت شیشه برف می بارد

من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد

پشت شیشه برف می بارد

من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد

48

اوضاع کماکان همان است که بود. امید همچنان حاضر نیست به کمپ برگردد و بیشتر وقتش را در بیرون از خانه می گذراند و خودش می گوید با بچه های کمپ به جلسه و کلاس می رود و وقتش را با آنها می گذراند. اما آن قدر در این دو سه سال دروغ ازش شنیده ایم که نمی دانیم باور کنیم یا نه. البته این که لغزش نداشته را تا این لحظه مطمئنم. ولی این که تا کی نداشته باشد را نمی دانم

  ادامه مطلب ...

47

قرار گذاشتیم آخر هفته همگی برویم پارک و از سعید خواستیم امید را هم بیاورد. قبول کرد. امید آمد. اما بلافاصله بعد از ناهار گفت که می خواهد برود و کلی کار دارند و از این حرفها. آخر هم سعید او را برد. بعدترش امید گفت فکر می کرده فقط خودمان هستیم و به خاطر همین آمده. اما اگر می دانسته بقیه هم هستند اصلا نمی آمده! هفته بعدش با کل فک و فامیل رفتیم باغ. امید هم آمد. اما باز خیلی زود بی حوصله شد و رفت کمپ. خب ما از این رفتارهایش ناراحت می شدیم. به نظر می آمد اصلا دلش نمی خواهد به خانه برگردد.البته من این را زیاد هم بد نمی دانستم و به نظرم بهتر از این بود که بیاید و لغزش کند. ولی مامان خیلی ناراحت بود.

  ادامه مطلب ...