پشت شیشه برف می بارد

من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد

پشت شیشه برف می بارد

من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد

62

دارم به این فکر می کنم که اگر مامان را با دست و پای بسته بگذارند جلوی امید و پشت سر مامان، کمی شیشه یا هروئین یا هر زهرمار دیگری بگذارند و به امید بگویند اگر  مصرف کنی مادرت می میرد قبول می کند و می رود مصرف می کند. بعدش نهایتا دو روز می نشیند بالای سر مامان به گریه و زاری و به خودش فحش می دهد و بد و بیراه می گوید. اما روز سوم دوباره می رود مصرف می کند؛ حتی اگر بابا را بگذارند جلویش و بگویند این بار اگر مصرف کنی بابایت را از دست می دهی. و دفعه بعدش هم مرا. و این قضیه آن قدر تکرار می شود که دیگر برای دو روز یا حتی یک روز یا یک ساعت و یا یک دقیقه یا یک ثانیه گریه کردن هم بالای سرمان نمی آید. 

گفت رفته است با یکی از دوستانش که سالها است ترک کرده کلی حرف زده و هی شکایت می کرده از این که ما بهش اعتماد نداریم و فلان حرف را بهش زدیم و ... دوستش هم آن قدر حق را به ما داده که امید عصبانی شده و سرش داد زده و خواسته برود. اما دوستش جلوی او را گرفته و کلی راهنمایی اش کرده و راهکار داده.
 
ادامه مطلب ...

60

روزهای اولی که امید آمده بود خیلی خوب بود. هر دو یمان و کل خانواده انگار ولع داشتیم برای با هم بودن. امید مدام می گفت چه قدر خوب است که در خانه و پیش ما است. دنبال کار می گشت. شبها می نشستیم با هم فیلم می دیدیم. هر بار نگاهش می کردم حس می کردم دارم با نگاهم قورتش می دهم و کاملا حس می کردم که چه قدر دچار کمبود حضورش هستم! 

  ادامه مطلب ...

59

بعد از حجامت، شاید تا یکی دو ماه حال امید خوب بود و ما به شدت خوشحال بودیم. مدیر کمپ به او آزادی زیادی داده بود. حتی او را به جایی نسبتا دور از کمپ فرستاده بود و کاری را بهش سپرده بود و چند نفر را زیر دستش گذاشته بود. و این به معنی بود که می شود روی امید حساب کرد. اما...
 
ادامه مطلب ...