دفعه بعد که امید به خانه برگشت روز عید غدیر بود. یعنی حدود ده روز قبل. حالش خیلی خوب بود. مثل سالهای قبل، سالهایی که هنوز روزهای شیشه ای اش شروع نشده بود، قبل از همه لباس عوض کرد و به خانه ی آقاجون رفت. تا ظهر آنجا بودیم. بعد همه با هم به خانه برگشتیم. از این که می دیدم امید این قدر خوب است و به گذشته هایش شبیه شده است لذت می بردم.
ادامه مطلب ...