پشت شیشه برف می بارد

من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد

پشت شیشه برف می بارد

من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد

64

همان طور که انتظارش را داشتم امید دیر به خانه برگشت: ساعت 2 نصف شب. حالش هنوز خوب نبود. آمد گفت در کمپ بودم و مصرف نکردم. گفتم که حرفهایش را باور نمی کنم و کاری به مصرف کردن و نکردنش ندارم. ژلوفنهایش را که از دسترسش دور کرده بودم برداشت و رفت. تا فردا عصر (جمعه) خوابید. فردا عصر دوباره همان آش بود و همان کاسه. بهش شک کردیم که نکند شروع به پخش مواد کرده است که شبها به هیچ عنوان زود به خانه برنمی گردد و حتی اگر از عصر بیرون نرفته و در خانه مانده باشد حتما شب بلند می شود و می رود. نگرانی ها زیاد بود و کاری از دستمان برنمی آمد. 

  ادامه مطلب ...

63

آن اتفاق وحشتناکی که امید می گفت افتاده است و به خاطرش حتما باید ترک کند این بود که اجبار به مصرفش وارد فاز جدیدی شده بود. او مصرف می کرد؛ بارها و بارها؛ پشت سر هم و باز ولع مصرف داشت بدون این که از آن لذتی ببرد. و همین باعث ترسش شده بود. به خواست خودش رفتیم کلینیک و همه اینها را با آقای دکتر در میان گذاشتیم. آقای دکتر گفت امید دچار وسواس در مصرف شده است و مقداری قرص برایش نوشت. به خواست خود امید یک بسته لورازپام هم نوشت تا بتواند در خانه بخوابد و ترک کند.
 
ادامه مطلب ...