همان طور که انتظارش را داشتم امید دیر به خانه برگشت: ساعت 2 نصف شب. حالش هنوز خوب نبود. آمد گفت در کمپ بودم و مصرف نکردم. گفتم که حرفهایش را باور نمی کنم و کاری به مصرف کردن و نکردنش ندارم. ژلوفنهایش را که از دسترسش دور کرده بودم برداشت و رفت. تا فردا عصر (جمعه) خوابید. فردا عصر دوباره همان آش بود و همان کاسه. بهش شک کردیم که نکند شروع به پخش مواد کرده است که شبها به هیچ عنوان زود به خانه برنمی گردد و حتی اگر از عصر بیرون نرفته و در خانه مانده باشد حتما شب بلند می شود و می رود. نگرانی ها زیاد بود و کاری از دستمان برنمی آمد.