پشت شیشه برف می بارد

من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد

پشت شیشه برف می بارد

من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد

(9)

نمی دانم بگویم اوضاع خوب است یا نه. تصور این که همه چیز یک فریب باشد یا بعد از مدتی دوباره به حالت اول برگردد عصبی ام می کند. امروز مجبور شدم صبح از خانه خارج شوم. حدود ساعت 5 عصر برگشتم. همه ی ترسم این بود که وقتی می رسم امید در خانه نباشد. فکر می کردم شاید همین که تنها شود نتواند در برابر وسوسه ترک خانه خودش را کنترل کند. اما وقتی به خانه آمدم و صدای آهنگی را که همه خانه را پر کرده بود شنیدم یک نفس راحت کشیدم.   

از قبل قرار گذاشته بودیم امروز به فروشگاه برویم و برای امید مقداری خوراکی بخریم. چون او وقتی در حال ترک است مدام باید چیزی بخورد تا انرژی از دست رفته اش تجدید شود. با هم به فروشگاه رفتیم. اما همین که وارد شدیم امید شروع به بهانه گیری کرد و گفت اگر بخواهی برایم چیزی بخری پول کم می آوری و نهایتا گفت که اصلا چیزی نمی خواهد و بداخلاق شد. خیلی ناراحت شدم. بدون هیچ خریدی به خانه برگشتیم. ترجیح دادم در مورد این موضوع زیاد حرف نزنیم.  

شب امید آمد گفت فلشش را به دوستش داده تا برایش فیلم بریزد و حالا او زنگ زده که بیا ببر. با هم راه افتادیم. مرا سر کوچه پیاده کرد و خودش رفت. همین که رفت یادم افتاد گوشی امید خاموش است. پس دوستش چه طور به او زنگ زده؟ وقتی برگشت این را از خودش پرسیدم. گفت به سیم کارت من که روی تبلت است زنگ زده و این که امید قبلا با این سیم کارت با او تماس گرفته بوده. گفتم فلش را کی به او دادی؟ گفت دیشب. 

راستش شب قبل امید به بهانه این که به یکی از دوستانش بدهکار است و او سریش شده حدود نیم ساعت از خانه خارج شد. از همان عصر هم مدام می گفت بروم پول رفیقم را بدهم و من مخالفت می کردم. بعدش گفت این بهانه بود و می خواستم بروم برای مصرف و خوب شد نگذاشتی. چند ساعت بعد یک دفعه بدون این که به من بگوید سیم کارتش را در گوشی اش گذاشت و بعد گفت که همان پسر زنگش زده و پولش را می خواهد. برایم عجیب بود. مشکوک بود. تمام مدتی که امید رفته بود تا به گفته خودش پول را بدهد در اضطراب شدید بودم. گفت به یک دوست مشترک گفته بیاید سر خیابان نزدیک خانه مان پول را بگیرد برایش ببرد. بالاخره آمد و موضوع تمام شد. اگرچه من نگران شدم.

حالا امشب می گوید همان دیشب با تبلت زنگ زدم آمد فلش را گرفت و برد. من چیزی نگفتم. اما به نظرم آمد که راستش را نمی گوید. چون دیشب سیمکارت خودش دستش بود نه تبلت من. الان هم مامان آمد پرسید با امید کجا رفتید؟ وقتی جواب دادم گفت امید عصر بدون خبر، گوشی مامان را برداشته و رفته. بعد از کلی تماس بالاخره جواب داده و گفته گوشی را برداشته که اگر کارش داشتند نگران نشوند. گفته رفته ام فلش بدهم به دوستم برایم فیلم بریزد. در حالی که عصر وقتی من به خانه آمدم می گفت تازه از خواب بیدار شده و اصلا نگفت از خانه خارج شده. به نظر می رسد دوباره دارد فریبم می دهد. من احمق هم باور می کنم و هی قربان صدقه اش می روم و خوشحالم که دارد ترک می کند. اما شاید دوباره فقط می خواهد محبت مرا داشته باشد. 

امشب هم بدون دلیل کلی بداخلاقی با همه ما کرد و رفت بالا. رفتارش عجیب غریب شده. مدام حرفهای زشت می زند و مثلا هم شوخی است. شوخی هایی می کند که بیشتر اذیت است. پرت و پلا می گوید. آهنگ می گذارد و صدایش را تا ته بلند می کند. اصلا یک جوری شده است. 

وای خدا! دوباره چه می شود؟ این بار اگر دوباره برگردد یا اگر حرفهایش دروغ باشد مجبورم برای همیشه فراموشش کنم. چون دیگر مطمئن می شوم که نمی خواهد ترک کند. خدایا تو را به حضرت عباس نگذار این اتفاق بد بیفتد. فقط همین را ازت می خواهم/.