پشت شیشه برف می بارد

من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد

پشت شیشه برف می بارد

من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد

(8)

امروز روز خوبی داشتیم. امید بالاخره تصمیم گرفته ترک کند. هر چند نمی دانم این تصمیم تا کی دوام دارد و حتی نمی دانم چه قدر صادقانه است. ولی باز هم توکلم به خدا است.  

امید دیشب اتاق بالا خوابید. قبل از بالا رفتن آمد سیم کارتش را که مدتی است پیش من است بگیرد. گفت در پشت بام مدام باز و بسته می شود. چون دیشب به شدت باد می آمد. می خواست در را از داخل قفل کند و برای این که ما نگران نشویم گوشی ببرد که اگر رفتیم پشت در و متوجه نشد زنگ بزنیم. اولش سیم کارتش را دادم. بعد پشیمان شدم و پیشنهاد دادم تبلت مرا با سیم کارتی که روی آن دارم ببرم و او هم پذیرفت. 

امروز هم مدتی را در اتاق بالا گذراند. مدتی آمد پیش ما. اخلاقش خوب بود. کلی شوخی کردیم. بعد با هم رفتیم کلینیک تا قرصهایش را بگیرد.آقای دکتر مرد خیلی نازنینی است. با این که امروز قصد آمدن نداشت، وقتی خانم منشی زنگ زد و گفت مریض دارد آمد. کمی با من و امید حرف زد و پیشنهاد کرد که مشاور دیگری را هم تجربه کنیم. البته من از کار آقای مشاور بسیار راضی هستم. اما آقای دکتر می خواست ببیند امید با کدام مشاور بهتر ارتباط برقرار می کند و نتیجه بهتری می گیرد.

بعد ازکلینیک و گرفتن قرصها، کمی خوراکی هم خریدیم. چون امید وقتی دارد ترک می کند عین جارو برقی می خورد!!! بعد چند جای دیگر هم سر زدیم. نهایتا امید می خواست به یکی از دوستانش سر بزند که من مخالفت کردم و بعدتر خودش گفت که وسوسه داشته و خوب شد که نگذاشته ام برود!

خلاصه که همه چیز خوب به نظر می آید. من هم خوشحالم هم نگران. کاش پشت این آرامش، طوفانی در راه نباشد.