پشت شیشه برف می بارد

من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد

پشت شیشه برف می بارد

من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد

(7)

روی هم رفته می توانم بگویم امید امروز بهتر بود؛ هر چند باز هم بر خلاف قولی که داده بود، ساعت 5 به بهانه گرفتن دستگاه و سی دی و ... به تنهایی از خانه خارج شد و حدود نیم ساعت پیش برگشت. دیرتر از همیشه بیرون رفت. اما تا وقتی در خانه بود خوش اخلاق بود. هر چند من اصلا تحویلش نگرفتم و با او حرف نزدم. وقتی برگشت در حیاط نشسته بودم و دلشوره داشتم. اما باز هم تحویلش نگرفتم. آمد نشست کنارم و با خوشحالی گفت امروز مصرف نداشته است و حرفهای دیگری که هر شب برای فریب دادن من می گوید. البته از گود نبودن پایین چشمهایش و حالت چهره اش پیدا بود که احتمالا مصرف نداشته است. ولی این مرا خوشحال نمی کرد. واقعا نمی کرد. چرا که من از این «امروز نکشیدنها» زیاد دیده بودم و می دانستم همیشه یک «فردای کشیدن» به دنبال دارد. من سلامتی کاملش را می خواهم نه در هر ماه چند روز یا نهایتاً یک هفته نکشیدن. وقتی این حرفها را به او زدم عصبانی شد و داد و فریاد راه انداخت و رفت. من مدت زیادی در حیاط نشستم. اما نگذاشتم کسی گریه هایم را ببیند. 

 

دلم خیلی گرفته است. عمیقا احساس تنهایی می کنم. گاهی دلم می خواهد خانه را برای همیشه ترک کنم و شاید اگر جایی برای رفتن داشتم، جایی که بتوانم با امنیت کامل زندگی کنم و مجبور نباشم به کسی توضیحی بدهم، رفته بودم. گاهی احساس می کنم دلم به یک تکیه گاه محکم یا چه می دانم به یک سرپناه استوار نیاز دارد. حتی گاهی حس می کنم محتاج یک محبت مردانه ام! اما می دانم با این همه شکستگی عاطفی و احساسی قدرت پذیرش چنین محبتی را ندارم. اعتمادم به امید کاملا از بین رفته است. هر حرفی می زند فقط کلمه دروغ و فریب به ذهنم می آید. عکس بچگیهایش را که وسط مامان و بابا نشسته و با ذوق به طرف دوربینی که دست من بوده است می خندد را به کمدم زده ام. هر وقت نگاهش می کنم اشکم در می آید.


حالا امید بار و بندیلش را جمع کرده است و رفته است طبقه بالا. می گوید می خواهد آنجا از صبح تا شب فیلم ببیند و این طوری وقتش را در خانه بگذراند. اما من خوب می دانم که همین فردا دوباره به بهانه ای از خانه خارج می شود و تا دیر وقت برنمی گردد و باز هم شیشه و هروئین و شاید چیزهای دیگری می کشد و شب که می شود دوباره خیال برش می دارد که خانواده اش را دوست دارد و می خواهد ترک کند و از من هم سوالاتی میپرسد تا مطمئن شود کمکش می کنم.


خسته شده ام. خیلی خسته ام. بیشتر از آن که بتوانم دروغهایش را باور کنم یا او را ببخشم. با این همه می دانم اگر واقعا در مسیر ترک قدم بردارد اولین کسی که دربست در خدمتش است تا کمکش کند و همه جوره از خودش می گذرد منم.